«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو» / ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
این امتحان بدکردار تموم شه... میخوام یکم کتاب بخونم واسه دل خسته خودم...
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 195 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
اردیبهشت ها یه لحظه هایی هست که هوا ابریه و باد خنک میاد. صدای شاخه های سبر درختا توی باد میپیچه و تو توی طبقه اول، جلو شیشه های قدی ساختمون منظره رو تماشا می کنی. بعد یهو بارون شروع میشه... بارون شدید و وقتی از ساختمون بری بیرون بوی خاک نم دار تنها چیزیه که حس می کنی...
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 218 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 194 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 160 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
کلمات و ایده ها در ذهنم رژه میروند... دریغ از تنها یک جمله که منعقد شده و روی کاغذ بیاید...!
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 189 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس/ ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
.
.
.
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو» / ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 129 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
هرکس برای مویه کردن راهی پیدا میکند... من به ساری گلین گوش می کنم. بارها و بارها
بدون آن که حتی یک کلمه از آن را بفهمم، غمش... غمش را با تمام وجودم احساس می کنم...!
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 139 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
مثل اندوه برای آدمی، مه غم جهان است. آرام آرام می خزد و نزدیک می آید. خوب که نزدیک شود دیگر حایی را نمیبینی. برای خودش عظمتی دارد. ابهتی . شکوهی که آن را برایت زیبا جلوه می دهد.
اصلا چه کسی منکر زیبایی غم است؟
بدان که غم زیباست. اندوگین بودن با ابهت است. بدان که از غمگین بودن نباید شرمسار بود. که حتی می توان از آن لذت برد. مثل تمامی مسافران تهران-شمال که گدوک را میپرستند در زیبایی.
مه تمام زیباییست برای زمین. غم تمام شکوه است برای آدمی...
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36
من در پیله کوچکی که دور خودم تنیده هم، مچاله از سرما، به آزادی فکر می کنم به لبخد معصومانه کودکان. به تابش نور آفتاب گرم بر روی پوستمان و به خاطر جمع بودن... به امید.
من به تمام این مفاهیم کلی فکر می کنم. که چقدر گنگند و من چقدر ناتوان برای فراهم آوردنشان.
کاش می توانستم تعریف جدیدی از مفاهیم ارائه بدهم. طوری که غم بی معنا باشد و غیر قابل دسترس. تمام احساساتمان آمیخته با شادی باشد و امید آن پل میان حقیقت و رویا...
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1399 ساعت: 13:36